خداوندا! تو با من مهربون

ساخت وبلاگ
به نام هستی بخش احساس چون قول دادم که دیگر مخاطبش نکنم این بار جوری دیگر تولد می گیرم. هرچند که روز به پایان رسید و تولد بیات یافت! تولد! واژه ای آشنا اما غریب! هم آشنا برای اویی که تولد میابد و هم آشنا برای او که تولدها می بیند هم غریب برای اویی که تولد می یابد و هم غریب برای او که تولد ها می بیند. قبلش را تصوری موهوم از #عالم_ذر دارند و می گویند آن هایی که خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 292 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1397 ساعت: 20:48

به نام هستی بخش احساس وای که چه قدر دلم تنگ نوشتن طولانی شده بود. این مدت کارم شده بود خلاصه‌نویسی و ایجاز، طوری که بشه پست اینستایی (اینستاگرامی) بذارم و در تمام این مدت، به خودم قول می‌‌دادم که فردا وبم رو به روز می‌کنم. این فردا فردا کردن‌ها این قدر ادامه پیدا کرد تا تونستم امروز بنویسم. نمی‌دونم، تو؛ خواننده‌ای که شاید از ابتدای وبلاگم، همراهی کردی، الان هم خواهی خوند یا نه! شماهایی که ب خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : مدتها, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 301 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 21:26

به نام هستي‌بخش احساساين سال‌ها، اين قَدَر برايم سخت گذشت که يک‌شنبه معروف را به جاي 20 فروردين، در 22 فروردين، تصور کردم.تا که امروز به شک افتادم و خاطراتم را مرور کردم. وه که چه جالب دوباره يک‌شنبه در 20 فروردين قرار گرفت.حتماً مي‌پرسي کدام يک‌شنبه؟در جوابت خواهم گفت: خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 343 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 1:08

به نام هستي بخش احساس خدا رو شکر مي‌کنم که دوباره فرصت تنها شدن بهم داد.الان شروع همون فرصتهاون هم درست در روز تولد تو.روز تولدي که من آن را جشن مي‌گيرم؛ حتي اگر دو سال باشد از تو جواب نه شنيده باشم.آري درست بهمن سال 93 بود که تو را براي هميشه از دست دادمدرست در بهمن سال 93 بود که من خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 319 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1396 ساعت: 5:23

به نام هستي بخش احساسبه ياد مي‌آرم... خوب هم به ياد مي‌آرم.آن روزهايِ سال را که لحظه شماري مي‌کردم تا بگذرند و بگذرند و بگذرند... تا به شب ميلاد او برسند.نه اشتباه نکنيد. مادرم را نمي‌گويم. او را مي‌گويم و همين لفظ او براي عنوان کردنش پيش شما، کافيست.آري خوب به ياد دارم... به ياد دارم و هنوز هم مي‌توانم حس و حال آن روزها را درک کنم. وقتي شمردن‌هاي معکوس آغاز مي‌شد تا به شب ميلادش برسد. بعد؛ آن وقت، اگر در خورِ او متن تولدي آماده نکرده بودم، شب را تا نيمه شب و حتي تا کمي در بامداد فردايش، زنده‌داري! مي‌کردم و مي‌نوشتم و پاک مي‌کردم و مي‌نوشتم و پاک مي‌کردم و... همين طور... تا متنِ درخورِ ميلادش آماده شود. تازه؛ اين پايان کار نبود. بعد از متن، باز به سراغ نت و گوگل و بينگ و هر سرچ انجين (به قول غربي‌ها ديگر. ول کنيد... ديگر حوصله معادل را نوشتن، ندارم) موجودي، مي‌رفتم تا تصويري از شيريني و کيک و تزئينات بيابم و فضاي مجازي‌ام را چون تالاري، بيازينم!در نهايت هم با چشماني ورقلمبيده و روحي سرشار از شادي!!!، خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : مادرم تولدت مبارک,مادرم تولد مبارک,شعر مادرم تولدت مبارک, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 246 تاريخ : شنبه 18 دی 1395 ساعت: 12:35

به نام هستي بخش احساس شب يلدا شده بود و از شادترينِ شب‌هايي بود که سپري مي‌کردم. شب تولد مامان بود و کيکي که بابا خريده بود. در حد وسع هم، آجيل و ميوه‌اي هم همچنين.اما اين بار هم باز، طبق روزهايي که پکر هستم، پاي کامپيوتر بودم و خوردن شب چله‌اي فراموشم شد. البته که شاد بود و نه پکر.کلاً چه خيلي شاد باشم و چه خيلي ناراحت، اين هيجان مثب و منفي رو پاي سيستم و نت، خرج مي‌کنم!به هر حال شب خوبي بود. خيلي خيلي خوب. همه هم تا تهِ اون شب، شادِ شادِ شاد، بوديم. مامان از همون اول شب هي بهم گفت فال امشب يادت نره‌ها. هم براي من بگير و هم برا، خودت.هم با خودم و هم به مامان، گفتم: "خودم که نيتي و حاجتي ندارم...!. اما باشه براي شما مي‌گيرم". با همين قول و چشم الکي (آخه مامان هميشه بهم مي‌گه. مي‌ گه: چشم مي‌گي‌ها... اما انجام نمي‌دي :دي) شب هم به نيمه‌هاش نزديک مي‌شد.بالاخره اونقدر شب به نيمه‌شبش نزديک شد که ازش سبقت گرفت و من هنوز فال نگرفته بودم. سريع حافظ رو تو تاريکي‌ها از لابه‌لاي کتاب‌ها، پيدا کردم. آخه خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 300 تاريخ : شنبه 18 دی 1395 ساعت: 12:35

به نام هستي بخش احساسدر مدتي که به مناسبت اربعين، در کربلا و موکبي نزديک عمود 1360، مشغول بودم، مسجدي در همون حوالي بود که ماجراهاي جالبي براي من و برخي هموطنانم به همراه داشت.من و دوستم سرمايي تقريباً هر روز و دست کم يک نوبت (نوبت نماز مغرب و عشاء) به مسجد مي رفتيم. در حين اين مسجد رفتن ها نکات جالبي توجه هم رو جلب مي کرد. نکاتي که برخي هاش آرزوي من بود که تو ايران هم نمونه ش پيدا بشه.نمي دونم کاري که مي کردم درست بود يا نه. اين که در هنگام نماز خوندن، توجه خودم رو معطوف مي کردم به امام جماعت مسجد و نحوه نماز خواندن او.به هر حال کنجکاو بودم که اين سيد بزرگوار، چطور نماز مي خونه و آيا مي تونم ايرادي پيدا کنم يا نه.در طي چند روز توجه به نماز ايشون، ايرادي که پيدا نکردم هيچ، يک نکته مثبت و خوب هم پيدا کردم.همه شايد بدونيد که در نماز خوندن ماموم نبايد از امام خودش جلو بزنه. درست مثل هر کجاي ديگه زندگي. مثلاً گفته شده که ولايت فقيه هم مثل امام معصوم، تبعيت از او واجبه و نبايد در کاري از ولي فقيه نيز جلو زد.با اين اوصاف باز هم، همه شايد شاهد بوديم که علاوه بر موقعيت هاي ديگه، در نماز جماعت خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : نماز امام جماعت شکسته,دانلود نماز امام جماعت مسجد النبی,اگر نماز امام جماعت باطل شود, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 264 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 10:55

به نام هستي بخش احساسهنوز يک روز مونده بود به حرکتمون از تهران به سمت مهران و عراق و کربلا که دوست مشترک به سرمايي، يک سيم‌کارت عراقي مي‌ده.فکر کنم مربوط به شبکه آسيا سل  بود. يک سيم‌کارت آکبند.سرمايي هم کلي ذوق مي‌کنه و خوشحال که الان يه سيم‌کارت داره و ديگه هزينه‌ها براش ارزون تموم مي‌شه!خب با همين ذوق شوق، از مرز عراق عبور مي‌کنيم و چند ساعتي بود که در جاده‌هاي خاکي و باريک و پر از ايستگاه‌هاي ايست و بازرسي، در حال حرکت بوديم. يه دفه سرمايي ياد سيم‌کارت ميفته و مي‌گه بيا امتحانش کنيم.آخ راستي داشت يادم مي‌رفت. در حين همين نصب سيم‌کارت بود يا شايد يکمي قبلش که هم من و هم سرمايي، با ذوق و شوق، شماره سيم‌کارت عراقي رو به خانواده‌هامون داديم.به هر حال سيم‌کارت رو در موبايل سرمايي قرار مي‌ديم. موبايلش از همون قديمي‌ها در حد 1200(دوازده دو صفر) بود. اول سرمايي امتحانش مي‌کنه. شماره يکي از افراد خانواده‌ش رو مي‌گيره. فکر کنم شماره خانومش رو گرفت. اما متاسفانه تماس برقرار نشد و خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : سیم کارت تقلبی,سیم کارت تقلبی رایتل, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 268 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 10:55

به نام هستي بخش احساسسه چهار روز بيشتر از اقامتمون در موکب نگذشته بود. کارکنان موکب که من و سرمايي هم جزءشون بوديم، در دو چادري که کنار خيابون برپا شده بود، شب‌ها رو استراحت مي کرديم. نمي‌دونم چه عادت خوبي بود که تو مدت اقامتمون در کربلا، خيلي زود (حدوداً ساعت 9 تا 10 شب) بيشتر بچه‌ها مي‌رفتند که بخوابن. من و سرمايي هم مثل بقيه، دچار اين عادت مورد پسند! شده بوديم.يک شب مثل شب‌هاي گذشته و طبق عادت تقريباً تو همين ساعت‌ها رفتم سرجام، تا بخوابم. اما با تعجب متوجه شدم که اِ!!! خبري از سرمايي نيست. در صورتي که اون زودتر از من به سراغ رخت‌خواب ميومد تا بخوابه!!!کنجکاو شدم و رفتم بيرون و ديدم، جمع همه جمع هست و من بينشون کم هستم. جلوتر که مي‌رم و کنار جدول کنار خيابون، چشمم به جمال سرمايي روشن مي‌شه که با چنتا از آقايون و يکي دوتا دختربچه هشت نه سال، گرم گرفتن و انگار مشغول بازي هستند.جلوتر مي‌رم و بهشون ملحق مي‌شم، مي‌بينم که يکي از آقايون برادر و عرب‌زبان يک معما طرح کرده که البته شرحش مجالي مي‌طلبه که جاش اينجا نيست. اما خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : مشکلات مو,مشکل مو,درمان مشکلات مو, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 275 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 10:55

به نام هستي بخش احساسچند روز پيش، براي مدت کوتاهي، پاي درد و دل، مادري (همسري) نشسته بودم. همسري که بغضش ترکيده بود.نه حال و نه نايژه و نه حتي نايِ! هايُ و هاي گريه کردن را نداشت. بغضش فقط به اندازه اي ترکيده بود که گولّه گولّه اشک چشمانش، جاري بود و سفيدي شان رو به قرمزي مي رفت....مرا تا حدودي مي شناخت!از حال و روزِ به خصوص گذشته ام خوب آگاه بود. رو به من کرد و گفت. تو خودت ديگه خوب مي دوني، دوست داشتن، زورکي نميشه.تو هر کاري هم کردي، فايده نداشت... چون تو رو دوست نداشت...آري به راستي که راست مي گفت. حقيقتي واضح، مثلِ روزِ روشن؛ که چشمان کور من نمي خواست ببيند.ام خداوندا! تو با من مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت خداوندا! تو با من مهربون دنبال می کنید

برچسب : دوست داشتن, نمیشه, نویسنده : 9andishehayamd بازدید : 265 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 17:52